مرد به خاک سیاه نشسته بود. تمام باغش سوخته بود و درختان پرمیوهاش به انبوهی خاکستر تبدیل شده بود. مثل مردهها بر زمین افتاده و این کابوس را تماشا میکرد. یاد گفتوگوی دیشبش افتاد. دوستش مدام میگفت این باغ را خدا آفریده و مرد اصرار داشت تمامش کار خودش بوده و خدا هیچکاره است. دوباره بر سرش کوبید: «هیچکس هم نیست برای بازسازی این باغ از او کمک بخواهم، در حالی که گمان میکردم غیر از خدا یار و یاور زیادی دارم. آنها تنها عاشق داراییهای من بودند، نه من.» مردم از آن به بعد ماجرای مردِ مشرک را برای هم تعریف میکردند تا این آیه قرآن را باور کنند[1]:
أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ[2]
آیا معبودی (دیگر) هست با خداوند؟ (قطعاً نه)، بلکه آنان قومی منحرفند.
نظرات (۰)