منزلی که ما در آن سکونت داشتیم، یک اتاق بیشتر نداشت. اتاق را با استفاده از وسایل خانه به دو بخش تقسیم کرده بودیم، قسمتی را برای پذیرایی از مهمان و قسمت دیگری را برای اقامت خودمان اختصاص داده بودیم.
همه خوابیدیم اما چشمهای بیدار علی خواب را از چشمان پدرم که او را بسیار دوست داشت، گرفته بود. پدرم به علی گفت: «قوت قلبم! برای تو زود است که رنج طاعت و عبادت را بر خود تحمیل کنی.»
علی گفت: «معلوم نیست در سنین بالا موفق به انجام عبادت شوم، انسان باید از همین نوجوانی خودش را آماده کند.»
خواهر طلبه شهید علی مؤمنی
براساس: فرهنگنیوز
نظرات (۰)