شخصی خدمت امام رضا علیهالسلام رسید، گفت: «آقا! من فقیر هستم.» آقا یک شاخه انگور به او دادند. این شخص گفت: «آقا! زن و فرزند من گرسنه هستند، انگور چه فایدهای برای من دارد؟» این انگور را کنار گذاشت.
کسی دیگر آمد. سلام کرد. حضرت جواب دادند و یک دانه انگور به او تعارف کردند. برق خوشحالی در چشم آن تازهوارد جهید. گفت: «آقا! از شما ممنون هستم، آمده بودم شما را ببینم. شما چقدر کریم هستی، یک دانه انگور را میگیرم و به خانه میبرم و در یک ظرف آب میچکانم تا همه بخورند و خانواده تبرّک بشوند.» امام شاخه انگور را به او دادند. آن فرد تشکر کرد و امام سینی انگور را دادند. باز هم تشکر کرد، امام، در یک سند کتبی، باغهای انگور خود را به این فرد بخشید. در ازای تشکر آن فرد امام زمینهای اطراف آن را هم بخشید.
شخص اوّلی گفت: «آقا! من محتاج بودم، او آمده بود فقط شما را ببیند، چرا به او اینقدر دادید؟» امام زیر آن نوشته اضافه کردند: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابی لَشَدیدٌ» یک شاخه انگور به تو دادم، قدر ندانستی. یک دانه انگور به او دادم، قدردانی کرد.
نقل از حجت الاسلام والمسلمین عالی
نظرات (۰)