فردی چند گردو به بهلول داد و گفت: «بشکن و بخور و برای من دعا کن.»
بهلول گردوها را شکست و خورد ولی دعایی نکرد. آن مرد گفت: «گردوها را میخوری نوش جان، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم!» بهلول گفت: «مطمئن باش اگر در راه خدا دادهای، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است!»
اگر کار خیری میکنیم، منتظر تحسین و تمجید دیگران نباشیم و اجر کارمون رو ضایع نکنیم، مهم صاحبخونهست که داره
نظرات (۰)