یکبار سربازی نزد من آمد و گفت: حاجی لباسم پاره شده و لباس دیگری ندارم که بپوشم. رفتم و بین هدایایی که بچههای دبستانی برای رزمندگان فرستاده بودند، گشتم. در میان نامهها یک سوزن و مقداری نخ پیدا کردم که همراه با یک یاداشت بود. نامه را دختر بچهای هشت،نهساله فرستاده بود. با خط خودش نوشته بود:
رزمنده عزیز، من ارادت خاصی به رزمندگان دارم. امیدوارم دشمن را شکست بدهی. برایت سوزن نخ فرستادم تا اگر لباست پاره شد، آن را بدوزی و یک صلوات بفرستی.
گریهام گرفت و سوزن و نخ را به آن سرباز دادم. او هم لباسش را دوخت و صلواتی فرستاد و به طرف سنگرش به راه افتاد. (خاطره از حسین علیخانی، مسئول ایستگاه صلواتی)
نظرات (۰)