مرد فقیرى بود که همسرش از ماست کره مىگرفت و او آن را به یکى از بقالىهای شهر مىفروخت و در مقابل، مایحتاج خانه را مىخرید. روزى مرد بقال به اندازه کرهها شک کرد. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود! اصلاً فکرش را نمیکرد مرد بقال چنینآدمی باشد!
فردا در حالی که عصبانی بود، به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمىخرم. تو کره را به عنوان یک کیلو به من مىفروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است!
مرد فقیر بیچاره ناراحت شد، سرش را پایین انداخت و گفت: ما ترازو نداریم؛ بنابراین یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن را به عنوان وزنه قرار دادیم. مرد بقال بسیار شرمنده شد.
نظرات (۰)