حکایت ۴۲ | آیا کلبه شما هم سوخته است؟

آیا کلبه شما هم سوخته است؟ 

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد. با بی‌قراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد. ساعت‌ها به اقیانوس چشم می‌دوخت، وقتی راه نجاتی نیافت، ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه‌ای کوچک بسازد. روزی پس از جست‌وجوی غذا بازگشت و خانه کوچکش را در آتش دید که در حال سوختن است و دودش به هوا می‌رود. اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه با من توانستی چنین کنی؟»

صبح روز بعد او با صدای یک کشتی از خواب برخاست. آن کشتی می‌آمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات‌دهندگانش پرسید: «چه‌طور متوجه شدید که من این‌جا هستم؟» آن‌ها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»

هیچ اتفاقی در زندگی، اتفاقی نیست، در هر اتفاقی حکم خدا نهفته است

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۵/۰۵/۰۶

حکایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی