لطیفه | حکیم و پسر بچه

     حکیم و پسربچه

حکیمی بر سر راهی می‌گذشت. دید پسر بچه‌ای گربه خود را در جوی آب می‌شوید. گفت: گربه را نشور، می‌میرد! بعد از ساعتی که از همان راه بر می‌گشت دید که بعله... گربه مرده و پسرک هم به عزای او نشسته. گفت: به تو نگفتم گربه را نشور، می‌میرد؟ پسرک گفت: برو بابا، از شستن که نمرد، موقع چلاندن مرد!

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۱)

زیبا بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی