هرچهقدر هم خودت را به کوچهخاکی بزنی، سرِ خدا کلاه نمیرود. با خدای خودت که روراست بشوی، خطاهای یواشکی هم کم میشود.
***
چندبار به بهانههای مختلف برگشت و عقبِ اتوبوس را دید زد. دستبردار نبود. کمکم کار به جایی رسید که یک نفر برخاست که حالش را جا بیاورد. پیرمرد بهسرعت دست روی شانهاش گذاشت و نشاندش. جوان فهمید و تندی پیاده شد. پیرمرد آرام تعقیبش کرد. یک گوشه خلوت صدایش کرد و پدرانه گفت: «پسرم، هیشکی هم نبینه خدا که میبینه.» پسر سرش را از شرم پایین انداخت و پیرمرد بهگرمی به آغوشش کشید. خدا همهچیز را میداند، گرچه به رویمان نمیآورد.
یَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْیُنِ[1]
چشمهایی را که بهخیانت (به نامحرم) مینگرد، میداند.
نظرات (۰)