دوست داری عزیز بشوی؟ دوست داری تحویلت بگیرند؟ دوست داری مداحِ دشمن هم تو را ستایش کند؟
***
هشام، ولیعهد قدرتمند بنیامیه، میخواست در طوافِ کعبه دستش را به حجرالأسود برساند. هرچه کرد، نتوانست. لحظاتی نگذشت که امام زینالعابدین آمد. جمعیت بهسرعت برایش کوچه باز کردند. همراهانِ حیرتزده هشام پرسیدند او کیست. هشام از سرِ غرور خودش را به ندانستن زد. اما فرزدق، شاعرِ دستگاهِ بنیامیه، غیرتی شد و گفت: لکن من او را میشناسم. او درجا قصیدهای جاندار و بلند در وصفِ مردِ صفشکن گفت. حقوق فرزدق را حذف کردند و او را به زندان افکندند. زینالعابدین سلاماللهعلیه مبلغی پول برایش فرستادند. فرزدق آن را نپذیرفت. امام میدانست فرزدق این عملِ حماسی را از سرِ اعتقاد انجام داده ولی مبلغ را به او داد تا به کارش ادامه دهد و برکتِ زندگیاش شود.[1]
یککلام؛ آنهم اینکه اگر عزت میخواهی، دستِ هیچکس نیست، جز خدا:
مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا[2]
کسى که عزت مىخواهد، پس [باید آن را از خدا بخواهد، زیرا] همه عزت ویژه خداست.
نظرات (۰)