در محضر قرآن ۴۵ | عزیز

عزیز

دوست داری عزیز بشوی؟ دوست داری تحویلت بگیرند؟ دوست داری مداحِ دشمن هم تو را ستایش کند؟

***

هشام، ولی‌عهد قدرت‌مند بنی‌امیه، می‌خواست در طوافِ کعبه دستش را به حجرالأسود برساند. هرچه کرد، نتوانست. لحظاتی نگذشت که امام زین‌العابدین آمد. جمعیت به‌سرعت برایش کوچه باز کردند. همراهانِ حیرت‌زده هشام پرسیدند او کیست. هشام از سرِ غرور خودش را به ندانستن زد. اما فرزدق، شاعرِ دستگاهِ بنی‌امیه، غیرتی شد و گفت: لکن من او را می‌شناسم. او درجا قصیده‌ای جان‌دار و بلند در وصفِ مردِ صف‌شکن گفت. حقوق فرزدق را حذف کردند و او را به زندان افکندند. زین‌العابدین سلام‌الله‌علیه مبلغی پول برایش فرستادند. فرزدق آن را نپذیرفت. امام می‌دانست فرزدق این عملِ حماسی را از سرِ اعتقاد انجام داده ولی مبلغ را به او داد تا به کارش ادامه دهد و برکتِ زندگی‌اش شود.[1]

یک‌کلام؛ آن‌هم این‌که اگر عزت می‌خواهی، دستِ هیچ‌کس نیست، جز خدا:

مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعًا[2]

کسى که عزت مى‏خواهد، پس [باید آن را از خدا بخواهد، زیرا] همه عزت ویژه خداست‏.



[1] بحار، ج 11، ص 36.

[2] فاطر 10

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی