شهدا ۴۶ | کلاه ابراهیم

کلاه ابراهیم

گفتم: «ابراهیم! سرما اذیتت نمی‌کنه؟»

-: «نه مادر! هوا خیلی سرد نیست.»

هواخیلی سرد بود، ولی نمی‌خواست ما را توی خرج بیندازد. دلم نیامد؛ همان‌روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم. صبح فردا، کلاه را سرش کشید و رفت. ظهرکه برگشت، بدون کلاه بود!

گفتم: «کلاهت کو؟»

گفت: «اگه بگم دعوام نمی‌کنی؟»

گفتم: «نه مادر! مگه چه‌کارش کردی؟»

گفت: «یکی از بچه‌های مدرسه‌مون با دمپایی می‌آد. امروز سرماخورده بود، دیدم کلاه برای اون واجب‌تره.»

(ساکنان ملک اعظم، منزل امیرعباسی، ص 5)

راستی ما بچه‌مدرسه‌ای‌ها چندتامون مثل نوجوونی شهید ابراهیم امیرعباسی ‌حاضریم در این حد ایثار کنیم؟

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۵/۰۶/۰۳

شهدا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی