گویند مردی برای استراحت وارد کاروانسرایی شد و خوابید. طولی نکشید که دو نفر وارد آنجا شدند.
یکی از آن دو نفر گفت: «طلاها را بگذاریم پشت آن جعبه»
دیگری پاسخ داد: «نه، اگر این مرد بیدار باشد، طلاها را برمیدارد.»
گفتند امتحانش کنیم، کفشهایش را از زیر سرش برمیداریم، اگر بیدار باشد، مشخص میشود!
مرد که حرفهای آنها را شنیدهبود، به طمع طلاها خودش را به خواب زد. آن دو کفشهایش را برداشتند و مرد واکنشی نشان نداد. بعد از رفتن آن دو، مرد رفت که جعبه طلاها را بردارد ولی دید که از طلاها خبری نیست و فهمید که این حرفها برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش را بدزدند!
خود را به خواب نزنیم! پشیمانی سودی ندارد!
نظرات (۰)