یادداشت اول ۵۴ | اگر برادرت بود...

اگر برادرت بود...

ادعای مسلمانی‌مان گوش عالم را کر کرده است اما سرمان را همچون لاک‌پشتی در لاک خود فرو برده‌ایم. کرور کرور مسلمان ناجوان‌مردانه کشته می‌شوند و دل سنگ به رحم می‌آید، اما دل ما... . راستی اگر برادر خودمان را هم می‌کشتند، همین‌طور آرام می‌نشستیم؟ مگر یمنی‌ها مسلمان نیستند و مسلمان‌ها برادر؟ اصلاً چه فرقی می‌کند ایرانی، یمنی، عراقی، سوری یا افغانی؟ نکند دوست داریم این بلاها بر سر خودمان ببارد؟ مگر امام ما وصیت نکردند که هر چه برای خود نمی‌پسندی برای دیگران هم مپسند؟

می‌پرسد ما چه کار می‌توانیم بکنیم؟ خشمت را به دشمن نشان بده؛ بگذار کمی بترسد. اصلاً چه می‌شود اگر پس‌اندازت را در راه برادرت خرج کنی؟ هیچ کار بلد نیستی، دعا که بلدی؟

وای به روزی که خدا از این همه بی‌تفاوتی قهرش بگیرد. 

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۵/۰۷/۲۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی