حکایت ۵۴ | کفشهای پاره را عشق است

کفش‌های پاره را عشق است

پدری به فرزندش گفت: «این هزارتا چسب زخم را بفروش تا برایت کفش بخرم.»
بچه با خود فکر کرد: «یعنی باید آرزو کنم هزار نفر زخمی بشوند تا من کفش بخرم؟!

بی‌خیال کفش‌های نو، کفش‌های پاره بهترند.»
خدایا ...
گاهی اوقات یادمان می‌رود که بنده خدایی هستیم که خیر بنده‌هایش را می‌خواهد؛

امان از ما بنده‌ها که گاهی اوقات برای راحتی خود حاضریم افراد بسیاری را ناراحت کنیم.

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۵/۰۷/۲۸

حکایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی