پدر مشغول نوشتن حسابکتابهای روزانه کارِش بود و نیاز به تمرکز زیادی داشت.
بچهاش خیلی شلوغکاری میکرد.
بابا که حوصله اون رو نداشت و میخواست بچهاش رو سرگرم کنه، یه تیکه از روزنامه رو که نقشه دنیا بود، مثل جورچین تکهتکه کرد و گفت:
«فرض کن این جورچینه! درستش کن، فرزندم!»
چند دقیقه بعد بچه درستش کرد. بابا، با تعجب و شگفتزده پرسید:
«توکه نقشه دنیا رو بلد نیستی. چهطوری درستش کردی؟!»
بچه گفت: «پشت این نقشه عکس یه آدم بود،
من آدم پشتش رو درست کردم، عالم درست شد!»
نظرات (۰)