حکایت ۵۶ | هر راست نشاید گفت

هر راست نشاید گفت

پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد.

شاه به یکی از وزرای خود گفت: «او چه می‌گوید؟»

وزیر گفت: «به جان شما دعا می‌کند.»

شاه اسیر را بخشید. وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: «ای پادشاه! آن اسیر به شما دشنام داد.»
پادشاه گفت: «تو راست می‌گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می‌دهد، بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می‌شود.»
(گلستان سعدی، باب اول، حکایت اول)
جز راست نباید گفت
هر راست نشاید گفت

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۵/۰۸/۱۳

حکایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی