وسوسه سراغ همه میآید. فرق آدمها در این است که با آن چه میکنند.
***
آنقدر سوز میآمد که استخوانهای زن هم گزگز میکرد. این تنها اتاق روشن روستا بود. با نصفهجانی که داشت، در زد. پسر جوان از دیدن زنی به این زیبایی خشکش زد. زن تنش را کنار بخاری انداخت و بهسرعت خوابش برد. کلۀ جوان پر از فکر و خیال شد. تمام تنش میلرزید. چند قدم میرفت و باز برمیگشت. دیگر تاب نیاورد. در را باز کرد و میان برفها گم شد. صبح، نوایی آرام زن را بیدار کرد. کسی در اتاق نیست. گوشش را چسباند به در. صدایی لرزان دعا میخواند.
إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوا إِذا مَسَّهُم طائِفٌ مِنَ الشَّیطانِ تَذَکَّروا فَإِذا هُم مُبصِرونَ[1]
مسلماً هرگاه وسوسهای از شیطان به پرهیزگاران برسد، خدا را یاد میکنند، بینا میشوند (و از دام شیطان رها میشوند)
نظرات (۰)