در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانشآموزان خواست تا تصویری را از چیزیکه برایشان بسیار با ارزش است، بکشند.
او با خود فکر میکرد که این بچههای فقیر حتماً تصویر بوقلمون و میز پر از غذا را میکشند.
یکی از بچهها تصویر یک دست را کشیده بود. ولی این دست چه کسی بود؟
معلم بالای سر آن کودک رفت و از او پرسید این دست چه کسی است؟
کودک در حالیکه خجالت میکشید، گفت: «خانم! این دست شماست.»
معلم به یاد آورد که از وقتی این کودک پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانههای مختلف پیش او میآمد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد.
یادمان باشد که کوچکترین محبتها از ضعیفترین حافظهها پاک نخواهد شد.
نظرات (۰)