بعضی حرفها را بدونِ فکر به کار میبریم. گاهی فکر کنیم به چیزهایی که میشنویم و میگوییم؛ بدک نیست.
***
جلو مسجد ایستاده بود و یکریز حرف میزد. یک دسته نوجوان هم دورش حلقه زده بودند. حاجآقای مسجد که از دور صدا کرد: «رفقا، نمازهها» بدو رفت سمتش و با همان لحنِ داشمشتی گفت: «حاجآقا، خیلی مخلصیم، چاکریم، نوکریم. غلامم حاجآقاجون. خاکِ پاتم...» حاجآقا که تا نزدیکِ قهقهه رفته بود، صورتش پر از خنده شد: «سلام عباس آقا، اول سلام.» عباس هم از تک و تا نیفتاد: «اختیار دارید حاجآقا، نفرمایید، سلام از ماست.» حاجآقا خواست چیزی بگوید، دید بچهها دورشان جمع شدهاند. گفت: «البته منظورِ عباس آقا اینه که اول من باید سلام بدم، وگرنه که سلام از خداست.»
سلامٌ قولٌ مِن رَبِ الرّحیم[1]
سلام سخنی از پروردگار مهربان است
عباس هم دید اگر اینجوری ادامه بدهد، تمامِ رشتههایش پنبه میشود، با همان صلابت گفت: «بچهها، بریم از فضیلتِ نمازِ اولِ وقت محروم نشیم.» و خندان واردِ مسجد شدند.
گاهی هم سکوت کنیم و به شنیدهها و گفتههایمان فکر کنیم.
نظرات (۰)