نیمههای شب بود. برای یک لحظه دیدم که علی دارد با کسی حرف میزند؛ حواسم را جمع کردم و دیدم میگوید «آقا جون! مادرم نمیگذارد من بیایم [جبهه] چه کار کنم؟» گریه میکرد، جواب میگرفت و جواب میداد؛ یک دفعه علی از جایش بلند شد و ایستاد؛ گفتم: «چی شده؟» گفت: «مامان! مگر تو آقا را ندیدی؟»
گفتم: «نه، جریان چیه؟» گفت «آقا امام زمان (عج) گفت علی! من میروم و منتظر آمدنت هستم؛ اگر به مادرت بگویی که من گفتم، میگذارد بیایی.» با شنیدن این حرف دلم آرام گرفت و گفتم «چون آقا گفته، برو. من دیگر حرفی ندارم.»
علی مینوشت: «میرویم تا کربلا را آزاد کنیم.»
(خاطره مادرِ شهید 16 ساله شهید علیفلاح؛ بهنقل از منبع پایگاه الزهرا سلاماللهعلیها)
بچهها ما چند تامون مثل علی آقای 16 ساله زندگیمون مورد پسند امامزمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف هست؟
نظرات (۰)