مجلس میهمانی بود. پیرمرد از جایش برخاست تا به بیرون برود.
اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد و چون دسته عصا بر زمین بود تعادل کامل نداشت!
دیگران فکر کردند که او چون پیر شده دیگر حواس خویش را ازدستداده و متوجه نیست که عصایش را برعکس بر زمین نهادهاست.
به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود، به وی گفت:
«پس چرا عصایت را بر عکس گرفتهای پیرمرد؟!»
پیرمرد آرام و متین پاسخ داد: «زیرا انتهایش خاکی است! میخواهم فرش خانهتان خاکی نشود!»
نظرات (۰)