شبِ یلدا بود، درست ساعتِ 12 یک گلولۀ آرپیجی از روی پایگاه ردّ و منفجر شد. از خواب پریدیم، اسلحه را برداشتیم و هر کسی یک جایی سنگر گرفت. تیربار از پایین درّه روی درخت [به سمت بچههای ما] کار میکرد، چند نفر [از دشمن] از سمتِ دیگر در پیِ آن بودند سیم خاردار را قطع کنند و خودشان را به بالا [به سمت بچههای ما] بکشانند.
یک تیر لبۀ گوشِ علی اصغرحسنی را گرفتهبود. حسنی شهید شد! من هرچه انگشتم را میخواستم تکان بدهم که ماشه را بچکانم، نمیشد. انگشتم از سرما کِرِخ بود و تکان نمیخورد.
(خاطرهای از شب یلدای مهدی یاقوتیان در جبهههای دفاع مقدس)
یادمان باشد یلداهایمان را مدیون مردان دیگری هستیم که آجیل یلدایشان گلوله بود و سرخی هندوانهاش سرخی خونشان بود.
(به نقل از تارنمای شهدای ایران)
نظرات (۰)