از آدمیزاد بیجنبهتر هم هست؟ گمان نکنم!
***
بزنطی از علمای عصر بود. کلی با حضرترضا، سلاماللّهعلیه، صحبت کرد تا معتقد به امامتِ ایشان شد. خیلی مشتاق بود بیشتر رفتوآمد کند. حضرت هم روزی مرکبِ شخصیاش را فرستاد و به خانه دعوتش کرد. بزنطی ساعتها با امام سؤال و جواب کرد. موقعِ خواب، حضرت بسترِ شخصیاش را برای او گستراند. لطفهای امام حسابی بزنطی را سرِ کیف آورد. خیال کرد که اینها مخصوص اوست. گرمِ خیالات بود که از ایشان شنید: «من تمامِ اینها را به خاطرِ تکلیف و وظیفهای که متوجهِ من است انجام دادم، و هرگز نباید کسی این امور را دلیل بر کمالی برای خود فرض کند.» تحویلت گرفتند، عُجبی[1] نشوی!
نظرات (۰)