در محضر قرآن ۶۸ | زورگوی بدبخت!

زورگوی بدبخت!

بدبخت نکنی خودت را خدانکرده. حواست هست؟

***

رفت که رفت. هیچ خبری ازش نبود. عجیب بود، خیلی عجیب. فقط گاهی مادرش را در محل می‌دیدیم. می‌پرسیدیم: «پسرت کجاست؟» خیلی معمولی می‌گفت: «کی؟» دیگر برای ما هم این جواب عادی شده بود: «من پسری ندارم.» گذشت و گذشت. یک روز که پدر داشت تفسیر قرآن می‌گفت، رسید به این آیه:

وَبَرًّا بِوَالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا[1]

خداوند مرا نسبت به مادرم خوش‌رفتار کرده و زورگو و بدبخت قرار نداده

گفت: «با توجه به این آیه، اگه دیدی اوضاعت به‌هم‌ریخته، سریع باید روی رفتارت با مادرت تجدیدنظر کنی.» رفتم در فکر. کاش خودش را بدبخت نکرده بود این پسر.



[1] مریم 32

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی