بدبخت نکنی خودت را خدانکرده. حواست هست؟
***
رفت که رفت. هیچ خبری ازش نبود. عجیب بود، خیلی عجیب. فقط گاهی مادرش را در محل میدیدیم. میپرسیدیم: «پسرت کجاست؟» خیلی معمولی میگفت: «کی؟» دیگر برای ما هم این جواب عادی شده بود: «من پسری ندارم.» گذشت و گذشت. یک روز که پدر داشت تفسیر قرآن میگفت، رسید به این آیه:
وَبَرًّا بِوَالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا[1]
خداوند مرا نسبت به مادرم خوشرفتار کرده و زورگو و بدبخت قرار نداده
گفت: «با توجه به این آیه، اگه دیدی اوضاعت بههمریخته، سریع باید روی رفتارت با مادرت تجدیدنظر کنی.» رفتم در فکر. کاش خودش را بدبخت نکرده بود این پسر.
نظرات (۰)