زمان شاه بود. همه سرصف ایستاده بودیم که چند نفر با کارتنهای موز و کیک، وارد مدرسه شدند. قبل از اینکه موز و کیک به هر نفر بدهند، از او میپرسیدند: «طرفدار شاهی یا خمینی؟» اگر میگفت شاه، بهش میدادند. با این کارا، برای شاه تبلیغ میکردند.
نوبتش که شد، دیدم با چهره سرخ شده، کیک و موز را گرفت، زد زمین و با فریاد گفت: «نه موز و کیکتون رو میخوام، نه شاه نادونتون رو. من عاشق امام هستم.» بعدش هم از مدرسه دوید بیرون.
مادرش میگفت: اون روز بعد از مدرسه، رفت هرچی پول توجیبی داشت، عکس امام خرید و آورد خونه و با سنجاق چسبوند روی سینهاش.
(گلاب سیاه، ص8، خاطرهای از دانشآموز شهید بختیار احمدی)
نظرات (۰)