یک کشتی پر از عسل در ساحل لنگر انداخت. پیرزنی آمد. به بازرگان گفت: «از تو میخواهم که این ظرف کوچک مرا پر از عسل کنی!»
تاجر نپذیرفت و پیرزن رفت.
سپس تاجر به دستیارش سپرد که آن پیرزن را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد!
آن مرد تعجب کرد و گفت: «از تو مقدار کمی درخواست کرد، نپذیرفتی و الآن یک بشکه کامل به او میدهی؟!»
تاجر جواب داد: «او به اندازه خودش درخواست میکند و من به اندازه خودم به او میبخشم.»
*
دمش گرم! هم پنهانی بخشید و هم در حد توان خودش.
بچهها! شما چطوری صدقه میدید؟ چطوری به دیگران کمک میکنید؟!
یادمان باشد صدقه پیش از اینکه به دست نیازمند برسد، در دستان خدا قرار میگیرد.
نظرات (۰)