حکایت ۶۹ | کاسه = بشکه

کاسه = بشکه

یک کشتی پر از عسل در ساحل لنگر انداخت. پیرزنی آمد. به بازرگان گفت: «از تو می‌خواهم که این ظرف کوچک مرا پر از عسل کنی!»

 تاجر نپذیرفت و پیرزن رفت.

سپس تاجر به دستیارش سپرد که آن پیرزن را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد!

آن مرد تعجب کرد و گفت: «از تو مقدار کمی درخواست کرد، نپذیرفتی و الآن یک بشکه کامل به او می‌دهی؟!»

تاجر جواب داد: «او به اندازه خودش درخواست می‌کند و من به اندازه خودم به او می‌بخشم.»

*

دمش گرم! هم پنهانی بخشید و هم در حد توان خودش.

بچه‌ها! شما چطوری صدقه می‌دید؟ چطوری به دیگران کمک می‌کنید؟!

یادمان باشد صدقه پیش از این‌که به دست نیازمند برسد، در دستان خدا قرار می‌گیرد.

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس
  • ۹۵/۱۱/۱۳

حکایت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی