پیرمردی سوار بر قطار به مسافرت میرفت.
به علت بیتوجهی یک لنگه کفش ورزشی وی از پنجره قطار بیرون افتاد!
مسافران دیگر برای پیرمرد تأسف میخوردند،
ولی پیرمرد بیدرنگ لنگه دیگر کفشش را هم بیرون انداخت!
همه تعجب کردند!
پیرمرد گفت: «یک لنگه کفش نو برایم بیمصرف میشود، ولی اگر کسی یک جفت کفش نو بیابد، چقدر خوشحال خواهد شد!»
* بخیل نبودن و بخشنده بودن، مردونگی و گذشت میخواد، پیر و جوون هم نمیشناسه؛
بچهها شما در بخشندگی و ایثار از 20 به خودتون چند میدید؟
نظرات (۰)