شهدا ۷۴ | مرگ بر صدام یزید کافر

سیره شهدا و فرهنگ پایداری

مرگ بر صدام یزید کافر

نزدیک اذان صبح صدایی پیچید توی جبهه:

اشلونک.. یا أخی.. صباح الخیر!

مضطرب از خواب پریدم. بند پوتین رفت توی پاهام و با سر رفتم توی شکم یوسف‌پور که آفتابه به دست از مستراح بیرون آمده‌بود.

هول پرسیدم: «چی شده؟ عراقیا حمله کردن؟»

یوسف‌پور دست گذاشت روی دلش و حالا نخند و کی بخند.

گفت: «چشمتو باز کن تا ببینی.»

بادقت به خاکریز نگاه کردم. مرتضی به فاصله هفتاد هشتاد متری عراقی‌ها روی خاکریز ایستاده‌بود و برای عراقی‌ها سخنرانی می‌کرد:

پرسیدم چی می‌گه؟

داره احوالپرسی می‌کنه.

هنوز احوال‌پرسی مرتضی با عراقیا تمام نشده‌بود که یکهو خمپاره 60 مثل تگرگ به طرفش ریخت. تا دید جواب سلام علیکش را با خمپاره می‌دهند، شروع کرد به شعاردادن: مرگ بر صدام یزید کافر.

(تپه جاویدی و راز اشلو، ص 69)

شوخی‌هاشونم حال و هوای دیگه‌ای داره..

اشتراک گذاری در کلوب اشتراک گذاری در فیس بوک اشتراک گذاری در تویتر اشتراک گذاری در افسران اشتراک گذاری در پلاس

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی