سال اول دبیرستان بود. صبح که میشد، همکلاسیهایش میآمدند دنبالش و با هم میرفتند دبیرستان. چند روز گذشت. صبح زنگ در خانه را زدند.
گفتم: «پاشو! دوستانت آمدند دنبالت!»
آهسته گفت: «بگویید نیستم!»
متعجب نگاهش کردم .
ولی تو که هستی!؟
چشم به زمین دوخت.
دیگر نمیخواهم با آنها بروم، آنها توی خیابان چشمشان دنبال دخترهای مردم است.
(خاطرهای از زندگی شهید سیدمحمدتقی مجتهدزاده)
(به نقل از تارنمای أسک قرآن)
بچهها شما از خونه تا مدرسه با کی و چطور میرید؟
نظرات (۰)